پــروا

رمانی عاشقانه-اجتماعی

پــروا

رمانی عاشقانه-اجتماعی

➖➖➖➖➖➖➖➖➖

متن هاتون عالی هستن .

http://t.me/parvabook_bot ارسال نظر و شرکت در مسابقه

مشاهده مطلب در کانال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۸ ، ۲۲:۵۵
امنه احمدی

| @Amenh_Ahmadii| 🌊💜✨
[صدا ۳:۱۲]

Ghadam Bezan Ba Man
Mehdi Jahani

مشاهده مطلب در کانال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۸ ، ۱۲:۵۷
امنه احمدی

➖➖➖➖➖➖➖➖➖

#پارت42
-همین الان حرفتو پس می‌گیری چون من برای اولین باره که از ته قلبم چیزی رو خواستم پس بدون اگر بخاطرش لازم باشه تا بالای دار برم هم میرم.
الانم تا اون روی سگم بالا نیومده وهمین‌جا همه‌چی روبرات تموم نکردم حرفتو پس بگیر و مثل بچه آدم منو قبول کن چون بخوام اینجا پیشت موندگار بشم خرجش یکم شلوغ کاریه.

با خونسردی لبخندی زد، تن من از فکر کثیفش لرزید اما نباید جلوش خودمو سست عنصر نشون بدم تا ازم سواری بگیره.

دستم روی ریشه‌ی موهام نشسته بود، اون با بی‌رحمی موهامو می‌کشید، صورتم از درد مچاله شده بود.

از سکوتم کفری شد و با خشم به بازوم چنگ زد:
-توی گوشت فرو رفت یا باید فرو کنم؟!!

باهمه نفرتم به صورت و چشم‌های قهوه‌ایی سوخته‌اش زل زدم وآب دهنمو که جمع کرده بودم تف کردم توی صورتش..
توی چشم‌هاش برق اشکی دیدم ولی برام مهم نبود.
 بانگاهی که نمی‌دونم چی داشت آروم می‌گوید:
-این دل رو نشکن تاوان داره حیف، این دل رو به بد کسی باختم وصبروقرارمو بدگرفتی دردو دلمو هیچ کس نفهمید.

موهامو رها کردوبا دستی که بازومو گرفته بود، هلم دادو با لبخندی می‌گوید:
-عاشق این چشم‌های بی‌نظیرتم، این چشم‌هات اتش به دلم زده از وقتی دیدمت بی‌خوابی‌ زده به سرم چند شبه که آروم و قرار ندارم، هر جارو نگاه میکنم تورو می‌بینم، برق نگات همه‌ی ارامشم روگرفته.

خم شد به طرفم خودموعقب کشیدم نفس‌های داغ و پرحرارتشو کنارگوشم و گونه‌ام حس می‌کردم از این ترس و ضعف خودم حالم بهم می‌خورد،که یکدفعه لب‌های داغشو روی گونه‌ام حس کردم.

سرمو باجیغی برگردونم و با پشت دستم با حالت چندش ونفرت وچشم‌های قرمزشده صورتموپاک کردم.

بابغض و التماس به صورتش، با چانه‌ای لرزان وچشم‌هایی خیس نالیدم:
-زخم دلم رو عمیق‌تر نکن، منوخاطراتمو خاک کن، هرچیزی که منو یاده تو میندازه روفراموش کن، من خودم از فراق عشقی که دارم هر شب می‌سوزم منو خرابترو ویرانه‌تر نکن،اینجا به اندازه‌ی کافی برام دردآواره تو دیگه نمک روی زخمم نباش حق من این غریبی و ماتم نیست قلبم برای کس دیگه ای میزنه، هر چند انگار که سرنوشتمو با غم نوشتن.

با غم بهم خیره شدو اروم می‌گوید:
-غمت به جونم ناراحت نباش.

 درهمین حال در باشدت باز شدونگاه ترسیده ام به صورت سرخ شده و نگران مهلا و دختر ساکت هم سلولیم افتادنگام سمت پیشونی زخمی مهلا سر خورد وحالت چهره اش ازخشم زخمت شده بود درحالیکه ازگریه‌ی زیاد هق هق می‌کردم و سینه‌ام خس خس می‌کردمثل گنجشکی بارون دیده و ترسیده به طرف مهلا پروازکردم.

بدنم به رعشه‌ افتاده بود مهلا منومحکم توی آغوش گرفت وبا دادچنان نعره ای زد که توی آغوشش یه متر به هواپریدم.
مهلا باصدای نازکش نعره کشید:
-چکارش کردی؟! دو جنسه‌ی عوضی اونو زهره ترک کردی.

بدنم بی‌اختیار می‌لرزیدوموهام عرق کرده بودو سرم درد می‌کرد، بدجور احساس ناتوانی می‌کردم، خیلی دلم گرفته بود ومثل ابر بهاری فقط توی آغوشش می‌باریدم.

 مهلا منو توی آغوش گرفته بود، با هم اروم اروم راه می‌رفتیم، دستشو با نرمی روی پشتم تکان می‌دادو دلداریم می‌داد، یه ادم ناشناس برام دل می‌سوزوند ولی خانواده‌ی خودم منو رها کرده بودن، هیچی ارومم نمی‌کرد.

 با لبه‌ی آستین لباسم جایی که لب‌های اونو لمس کرده بود ومی‌ساییدم، تا این حس مزخرف رو دور کنم، پوست صورتم حس سوزش شدیدی داشت اما بی‌اختیار لباسمو روی صورتم می‌کشیدم.

مهلا زد زیر دستمو با عصبانیت توپید:
-بسه پوستش کنده شد چرا به هر کس و ناکس اجازه می‌دی این طوری اذیتت کنه؟

چانه‌ام لرزید و سیل همیشگی اشکم جاری شد.

 سرمو روی متکا گذاشتم و پشت به بقیه مثل جنین به خودم پیچیدم‌ مجبور بودم توی خودم بریزم این همه غم رو.

من این همه درد و غم رو پای کی بنویسم؟! مجبورم توی دلم بریزم‌ و دم نزنم، مجبورم بسازم با این قلب شکسته، پشت پلکم می‌سوخت صدای هق هقم رو خفه می‌کردم تا با صدام بقیه رو اذیت نکنم.

حررات بدنم بالا رفته بودو تنم گر گرفته بود به سختی لبمو خیس کردم همه‌اش صدای سمیر رو تو گوشم می‌شنیدم اما هر چی نگاه می‌کردم از اون خبری نبود انگار صداش توی گوشم جامونده بود

توان باز کردن پلکمو نداشتم که...
# هرگونه کپی برداری و انتشار پیگرد قانونی دارد.⛔

http://t.me/parvabook_bot ارسال نظر و شرکت در مسابقه

مشاهده مطلب در کانال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۸ ، ۲۳:۳۳
امنه احمدی

ببینم با لباس عروسی ❣
تو بغلتم 😍😘💕❣💕

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
¦ @Amenh_Ahmadii¶ 🌿🌙
[عکس 1027×1280]

مشاهده مطلب در کانال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۸ ، ۲۰:۱۷
امنه احمدی

💕

چه جانانی و جانی و عجب زلف پریشانی 💞

#سعدی

♥️| @Amenh_Ahmadii | 🌊💞✨
[عکس 1040×1280]

مشاهده مطلب در کانال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۸ ، ۱۱:۱۰
امنه احمدی

❣^^ تقدیم به عشقت ڪن ^^❣
‌❤️❤️💋❤️❤️
∞| @Amenh_Ahmadii | 🌊💞✨
[صدا ۳:۳۰]

مشاهده مطلب در کانال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۸ ، ۱۱:۰۹
امنه احمدی

➖➖➖➖➖➖➖➖➖

زندگی مانند دوربین است
روی چیزهای مهم تمرکز کنید
لحظات خوب را ثبت کنید
زشتی ها را از آن کات کنید
و در نهایت اگر چیزی که می خواستید از آب درنیامد …
کافیست عکس دیگری بگیرید!

http://t.me/parvabook_bot ارسال نظر و شرکت در مسابقه

مشاهده مطلب در کانال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۸ ، ۰۱:۴۰
امنه احمدی

 

 

 خواهان آنم که ضربان قلبتان

به لبخندهای مکرر تکرار شود

و هر آنچه به دل آرزو دارید

بی بهانه ای از آن شما باشد

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۸ ، ۰۰:۵۶
امنه احمدی