پــروا

رمانی عاشقانه-اجتماعی

پــروا

رمانی عاشقانه-اجتماعی

#‌پارت61

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۴۳ ق.ظ

 با همون خشم و دلخوری گفت:
- هنوز مارو قابل نمی‌دونی، ولی تو برام از خواهر نداشته‌ام هم عزیزتری فکر نکن با یه حرفت بی‌خیال میشم.

از حرفش مملو از لذت شدم و با چشمهایی که از برق شوق اشک می‌درخشید، لب زدم:
- ممنونم دانیال بخاطر همه‌ چیز.

دانیال با صورتی کبود و کمی تعجب بهم نگاه کرد و بادیدن چشمهام گره‌ی اخمش کورتر شد و باصدای بم وگرفته‌اش گفت:
- جمع کن خودت رو، همیشه‌ی خدا چشمات تره.

نفسش رو عصبی بیرون داد:
- اصلا یادم رفت چی می خواستم بگم، دستش رو آروم پشت گردنش برد و با یه بشکن می‌گوید:
-بهت گفته بودم که توی یه شرکت بزرگ کار پیدا کردم؟

سرم رو تکان دادم:
- آره نکنه شیطونی کردی و اخراج شدی، الانم میخوای دست به دامن من بشی که قضیه رو به معصومه خانم بگم؟

 دستم رو جلوی دهنم گرفتم وخندیدم.
چشمکی زد و با اخم می‌گوید:
-نه اتفاقا برعکس.

دستش رو توی جیبش برد و یه کارت شیک روی میز سنگی آلاچیق گذاشت.

دست بردم و کارت رو برداشتم، مهندس حق شناس دارای مدرک دکترا.

چشمم رو چرخاندم روی آدرس و شماره تلفن و عملکردش و با گیجی گفتم:
- خوب که چی؟! می‌خوای بگی رئیست خیلی حالیشه؟!

یکدفعه قه‌قه زد و با خنده گفت:
- خدایی خیلی باحالی پــروا، همه‌ی برداشتت از این کارت همین قدره؟

ترش کردم و کارت رو سرجاش گذاشتم و یه اخم تصنعی کردم و دلخور لب زدم:
- اره همین قدره، مثل تو که عقل کل نیستم.

به زور خودش رو کنترل کرد و آروم گفت:
- حالا ترش نکن بهت میگم، پــروا من از اینکه دست رنجت رو به ارزون‌ترین قیمت میفروشی به این دانشجوهای بی‌استعداد کفری میشم.
 ازحرفش اخمی بین ابروهام نشست و سرم رو پایین انداختم، خودم هم راضی نیستم، ولی مجبورم نمی‌خوام بیش از این به محسن فشار بیاد.

دانیال جدی شد و با صدای گرفته‌ای گفت:
- شرایطت رودرک می‌کنم، اینو نگفتم که خجالت بکشی، چندتا ازنقشه‌هات رو نشون رئیسم دادم و خیلی خوشش اومد و می‌خواست تو رو ببینه، پــروا این کارت رو داشته باش، من که دون پایه‌ام الان حقوق ثابتم سه‌تاست، برای تو می‌تونه خیلی بیشتر باشه.

کارت رو آروم برداشتم، خیلی خوبه سه میلیون، واقعا برای من در این شرایط عالی بود، نفسم رو باصدا بیرون دادم و بقیه ی حرف‌های دانیال رو نشنیدم، بهتر از یه ماه بیگاری امتحانیه.
 چنددقیقه‌ای گذشت که صدای گوشی دانیال باعث شد نگاهم به چشم‌های مشتاق دانیال گره بخوره.

آروم بلند شدم و با نگاهی به اطراف گفتم:
- دیرم شده دانیال توهم بروگوشیت رو جواب بده.

دانیال لبخند گشادی زد:
- میدونم درست‌ترین تصمیم رو می‌گیری ولی خیلی دوست دارم همکارم بشی.

با افکار بهم ریخته ام، لبخند کم رنگی زدم و با تکان دستم از اونجا دور شدم کارت رو توی جیبم گذاشتم و توی سلف دانشگاه رفتم و ساندویچی گرفتم و رفتم روی صندلی نشستم  و با اولین گاز فهمیدم چقدر گشنمه ام بود،
نگام به کارت روی میز بود وخیلی هم حالم گرفته بود، نمی‌دونم بایدچیکارکنم.
هووف بلندی کشیدم، درحالیکه نگاهم به ساندویچ نیمه خورده بود، وقتی فکرم مشغول باشه، اصلا هیچی ازگلوم پایین نمی‌ره.

اون کارتی رو هم که سیما جون بهم داده بودم رو در آوردم و کنار اون یکی گذاشتم، توی یکیش پول بود و توی اون یکی پیشرفت و تجربه.

فویل ساندویچ رو روی اون کشیدم و توی جیبم گذاشتمش، دست باندپیچی شده ام  رو تکیه‌گاه صورتم قرار دادم و با اون یکی دستم دوتا کارت رو باهم گرفته بودم و با سایش کارت ها روی هم اونا رو روی هم تکان می‌دادم.

بهترین فرصت بود، سه میلیون، بخاطر محسن هم که شده نباید این فرصت رو از دست می‌دادم، خیلی کلافه بودم عقلم یه چیز می‌گفت و دلم یه چیز دیگه، توی افکار خودم غرق شده بودم که چیز داغی رو روی صورت و لباسم احساس کردم که باعث شد جیغ خفه‌ای بکشم، ترسیده و باسرعت از روی صندلی بلندشدم که صندلی از پشت افتاد.

یکدفعه سالن سلف ازخنده روی هوا رفت، نگاهم توی سالن چرخید و بی‌خیال نفس عمیقی کشیدم و پر از بغض و کینه شدم، اما خونسرد دستی به صورتم کشیدم و از بوی تلخ و رنگ قهوه ایی فهمیدم که قهوه روی من ریخته شده.

نگام به همون پسر پولداره که با غرور به من می‌خندید افتاد، خم شدم و صندلی چپه شده رو برداشتم و دستی به لباسم کشیدم و بی‌خیال روی صندلی نشستم.

همون پسره بالای سرم ایستاده بود، بی‌تفاوت بودم اما از درون بدجور می‌لرزیدم‌، این یکی از اون آدم نماهای روی زمینه، سعی می‌کردم آروم باشم‌ ولی از دست این آدما ترس توی وجودم رخنه کرده بود.

خم شد به طرفم و با صدایی پر از طعنه و با تمسخر می‌گوید:

مشاهده مطلب در کانال

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۱/۱۳
امنه احمدی

نظرات  (۱)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی