نگاه پر از دردم به دوگوی قهوهای پر ازخشم و عصبی که بنظرم خیلی آشنا میرسید، گره خورده بود.
ازدرد اشک توی چشمهام حلقه شد، استخوان دماغم خورد شده بود و نفسم بند اومده بود که بوی عطر سرد وتلخی که به نظرم خیلی آشنا بود زیر بینیم پیچید، نزدیک بود سقوط کنم که دستی کمرم رو رونگه داشت.
یه دفعه مغز هنگ کرده ام به کارافتاد و با اخم و با سرعت زیاد و ترسیده ازش جداشدم و زدم زیر دستش و ازش فاصله گرفتم و با صدای تحلیل رفتهای گفتم:
-حق نداشتید بهم دست بزنید.
بااخم به صورت عصبیش نگاه میکردم که رنگ نگاهش رنگ تعجب گرفت و لبخند کجی گوشهی لبش نقش بست و جدی و با خودنسردی لب زد:
-کشته مردهاتم؟! دست و پاچلفتی، روتو برم والا روش جدیدتونه برای لاس زدن؟! خدا روزیت رو جای دیگهای حواله کنه، من اهلش نیستم، رل جدیدی برای خودت دست و پا کن.
ابروهام ازتعجب به موهام چسبید و نفسهای عصبی و بلندی کشیدم، خونم رو به جوش آورده بود، منو لاس زدن؟
عصبی خواستم لب باز کنم که بیتوجه به من خم شد و پالتو و کلیربوکش رو(دفتر نگهداری اسناد و نقشهها) برداشت، کلیربوکش باز شده بود و چندتا برگه ازش بیرون ریخته بود که یکدفعه چشمم چرخید روی نقشههای جالبی که از توی کلیربوکش بیرون ریخته بود.
پالتوش رو تکانی داد و روی ساق دستش گذاشت، با نفسهای کشدار درحالیکه از خشم میلرزیدم، لبام هم تکان میخوردند، اما با دیدن چشمهای سرد و عاری از هر حسش که با رگههای سرخ توی سفیدی چشمش همراه بود، مثل ماهی فقط دهنم رو باز و بسته میکردم و از ترس اون نگاه سرد و یخیش دهنم بسته شد.
با نفرت و پر از خشم نیم نگاهی بهم انداخت و با اخم غلیظی سریع ازم رد شد.
#کپیممنوع⛔️