#پارت53
ضربان قلبم تند شده بود، هول شدم سریع گفتم:
- آقــ... بخدا.. من فقـــ...ط منتظر منــ... شی بودم. یعنی.. چیزی... مــی.. خواستم.. یه آقایی اینا رو داد.. گفت اگر سرد بشه شما عصبی میشد.. مــنم آوردمشون.. قســـ... ــم میخورم.
یه دفعه داد زد:
- اینجا رو با طویله اشتباه نگرفتی؟!!
برق خشم توی اعماق چشمهاش موج میزد.. با دادش بند دلم پاره شد، کل بدنم لرزید.
با لبهای لرزان آروم لب زدم:
- شــرمـنده.. آقای رئیس نباید بدون اجازه وارد میشدم... معذرت مــیخوام.
-دفعهی بعدی که با من حرف میزنی توی چشمهام نگاه کن، فهمیدی، الان هم تا اون روی دیگهام بالا نیامده برو بیرون.
سرم رو بلند کردم، با چشمای اخم آلودش بهم خیره بود، سرمو تکان دادم و با پاهای سست حرکت کردم، از در که بیرون رفتم نفس حبس شده ام رو بیرون دادم، بیخیال دستگاه اسکن رو به اتاقم بردم و با دیدن پارچ آب سریع به طرفش رفتم و یه لیوان آب رو یه دفعه سر کشیدم.
از دست خودم عصبی بودم، شروع کردم به کار که گند کاریم رو فراموش کنم ولی اعصابم بدجور بهم ریخته بود.
با شنیدن صدای گوشیم به طرف کوله پشتیم رفتم و گوشیم رو در آوردم با دیدن اسم محسن خستگیم در رفت و لبخندی روی لبم نقش بست.
سریع دکمهی وصل رو زدم:
پشت به دیوار روی دوپا نشستم، دستی به چشمهای خستهام که حسم میگفت از خستگی قرمز شدند کشیدم با خوشحالی جواب دادم:
- سلام عزیزم خوبی؟!!
محسن جدی و با صدایی خشدار حرص زد:
- کجایی؟! مگه نگفتی تا ساعت چهار سرکاری؟! اومدم خونه نبودی دارم دیوونه میشم، کجایی پــروا؟!
گوشی رو از گوشم فاصله دادم، با دیدن ساعت روی هشت ابروهام به موهام چسبید.
یه دفعه با دست آزادم کوبیدم توی سرم و داد زدم:
- وای حواسم نبود، چرا اینقدر دیر شد؟ گوشی رو روی گوشم گذاشتم و سریع گفتم:
- شرمنده محسن سرم شلوغ بود زمان از دستم در رفت الان راه میافتم.
محسن غرید:
- یعنی اینقدر بیناموسم؟! که توی این هوا و این تاریکی تنهایی بیای؟! هان؟
لبخندی زدم، ته دلم غلغلک خورد از غیرتش سریع گفتم:
-اسنپ خبر میکنم.
محسن دوباره گلو جر داد:
- بسه پـروا نمیزارم توی این آشفته بازار سوار اسنپ یه بیناموسی بشی، دختر مجید هنوز عبرت نشده برات هان؟!! آدرس اون خراب شده رو بفرست راه افتادم.
مستاصل نالیدم:
- هوا سرده، جاده لیزه دورت بگردم من که بچه نیستم، خـــ..
بلندتر داد:
- با من یک به دو نکن آدرس رو بفرست.
سریع قطع کرد.
گوشی رو بوسیدم:
- قربونت برم چشم فقط تو مواظب خودت باش.
آدرس رو براش سند کردم وسایلم رو جمع کردم، تا رسیدن محسن چند تا پرونده رو جابه جا کردم، اوضاع اتاق رو از اولش هم بهم ریختهتر میدیدم.
با شنیدن صدای گوشیم اونو از جیبم بیرون کشیدم.
کوله پشتیم رو از روی میز برداشتم درحالیکه قدمی برداشتم سریع دکمه وصل رو زدم:
- الان میام پایین.
محسن جدی گفت:
- نمیخوای محل کارت رو بهم نشون بدی؟!
لبخندی زدم:
-بیا بالا..
اما نگاهم به اوضاع اتاق افتاد اه از نهادم بلند شد. جواب محسن رو چی بدم؟ پووف آرومی کشیدم.
با شنیدن صدای مردونهی محسن که با کسی حرف میزد از اتاق بیرون رفتم، صمد جلوی محسن رو گرفته بود.
سریع به طرفشون رفتم، از دیدن محسن تمام خوشیها به سمتم سرازیر شد، درحالیکه نگاهم به صورت کلافه و جدی محسن افتاد با لبخندی گفتم:
- آقا صمد ایشون اومدن دنبال من.
صمد نگاهی به من کرد، آروم گفت ببخشید دخترم من مسئولم.
سرم رو انداختم پایین بله میدونم میخوام محل کارم رو به محسن نشون بدم.
محسن درحالیکه با کلاه کاسکت توی دستش بهم خیره بود دست آزادش رو پشتم گذاشت و با اخم گفت:
- سلام چرا اینقدر خسته بنظر میرسی؟! چشمهات قرمز شده..
لبخندی به نگرانیش زدم:
- سلام عزیزم خوش اومدی؟! توی این سرما به زحمت افتادی.
محسن آروم به بازوم زد:
- دیگه از این حرفا نشونم وظیفهامه، بریم اتاقت رو نشونم بده که زود بریم دیر شده، بیبی بدجور نگرانت بود.
لبم رو گاز گرفتم:
-ای وای بیبی رو یادم رفت.
- ماشاالله به این هوش و حواست موندم چطوری شاگرد اول دانشگاه بودی خانم مهندس؟
توی لاک مغروری خودم فرو رفتم و گفتم:
- پس چی فکر کردی جوجه دکتر منو دست کم گرفتی؟
نگاه چپ چپی بهم انداخت.
-دستم درد نکنه پــروا داشتیم؟
قدمی برنداشته بودم که یادم افتاد آقا صمد بخاطر من هنوز نرفته شرمنده برگشتم و با ناراحتی گفتم:
- ببخشید آقا صمد من زمان از دستم در رفت شما هم بخاطر من معطل شدید.
صمد لبخندی زد:
- خونه ی من توی همین ساختمانه نگران نباش دخترم.
خیالم کمی راحت شد ولی بازهم عذاب وجدان داشتم
- بازهم بخاطر من اذیت شدید، لطفا منو ببخشید.