پــروا

رمانی عاشقانه-اجتماعی

پــروا

رمانی عاشقانه-اجتماعی

📮 پست جدید

يكشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۲ ق.ظ

➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#ادامه‌پارت48
میدونه اگه بزنم به سیم اخر چقدر بد میشه الان میخوام ببینم چیزی بارشه یا نه، فقط هیکل گنده کرده، با اون نوچه‌های پخمه‌اش خیال کرده جزء شیرها حساب شده؟!!
سراسیمه و با نفرت دست‌هاش رو پس زدم و با تمام توانم ازش فاصله گرفتم‌‌، بدون نگاه کردن به پشت سرم به سلولم رفتم و پتویی روی سرم کشیدم و از این همه خواری زار زدم.
 
روز بعد به اصرار فرشته به حیاط رفتم، آزیتا رو دیدم که چشمش به من بود، نگاهم به دستش گره خورد که تا مچ باند پیچی بود.

نگاهم چرخید روی هانا که تنها و با ابهت درحالیکه دستاهاش توی جیبش بود همه رو زیر نظر داشت.

از اینکه طوریش نشده بودخوشحال شدم، برخلافه اخلاقش، دلش سیاه نبود.

چشممو بستم، توی خیالم چشم‌های ابی روشن سمیر جلوی چشمام نقش بستن.
 از وقتی دوازده سالم بود، عمو گردنبندی رو که اسم سمیر روش حک شده بود رو به گردنم انداخته بود و به همه گفته بود که پروا عروسمه.
سمیرهمیشه تنها انتخابه درسته دلم بود.
لبخنده تلخی روی لبای خشکم نشست و با خودم زمزمه کردم:
-اینجا برای عشقم ته خطه.
#کپی‌ممنوع⛔

➿ #ریکاوری یکی از پر طرفدارترین رمان های این روزهای تلگرام که با صحنه های عاشقانش غوغا کرده...

در صورت تمایل می توانید با عضویت در کانال پروا این رمان زیبا را مطالعه نمایید.

لینک عضویت 👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAFa4jSEhGkyQ2vovgA

مشاهده مطلب در کانال

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۹/۲۴
امنه احمدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی