پــروا

رمانی عاشقانه-اجتماعی

پــروا

رمانی عاشقانه-اجتماعی

📮 پست جدید

دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۶ ب.ظ

➖➖➖➖➖➖➖➖➖

#ادامه‌پارت43
سرم پایین بودکه با شنیدن اسمم باسرعت سرمو بلند کردم و با تعجب به اون مامور خیره شدم اروم یه پامو روی زمین گذاشتم و اب دهنمو قورت دادم، یعنی چی شده؟!
دلشوره ی بدی به جانم افتاد اون یکی پامو هم روی زمین گذاشتم با کمک میله‌‌ی گوشه‌ی تخت کمرم رو صاف کردم.
زبونمو روی لبم کشیدم با صدایی اروم لب زدم:
- بله؟ اتفاقی افتاده؟

مامور باصدایی خشک ومحکم ادامه داد:
- زود باش اماده شو ملاقاتی داری؟!

ابروهام به موهام چسبید، یه دفعه لبخنده گشادی روی لبم نشست.
دلم مادرم یا سمیر رومی‌خواست بعد از این همه مدت بلاخره خشمشون خوابیده ومنو بخشیدن هرچند گناهی ندارم نمی‌دونم چطوری خودم رو اماده کردم، درحالی‌که با نگرانی توی اتاقی با یه میز ودو تا صندلی قدم میزدم.
از استرس ناخنامو می‌جویدم.
-چرا نمیاد؟ دارن چیکار می‌کنن چرا لفتش میدن؟!
گوشه‌ی لبمو جویدم نگامو به زل دخیل بسته بودم.

 درهمین حال دستگیره‌ی در بالاو پایین شدو ضربان قلبم به سرعت نور رسید ضعف بهم غالب شد، کف دست‌هام عرق کرده بودن که اونارو به طرفین مانتوم ساییدم تاخیسی کف دستمو پاک کنم.

درهمین حال در باز شد...
#کپی⛔

http://t.me/parvabook_bot ارسال نظر و شرکت در مسابقه

مشاهده مطلب در کانال

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۹/۱۱
امنه احمدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی