پــروا

رمانی عاشقانه-اجتماعی

پــروا

رمانی عاشقانه-اجتماعی

📮 پست جدید

دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۸ ب.ظ

➖➖➖➖➖➖➖➖➖

#پارت44
- ولی بادیدن شخص توی چهارچوب در لب و لوچه‌ام بدجور اویزون شدو دست‌هام لرزید حس کردم فشارم افتاده با دست‌های لرزان صندلی رو عقب کشیدمو روی صندلی، فرودی در حد سقوط داشتم سرم به یقه‌ام چسبید، چه خیال باطلی داشتم که یکی از خانواده‌ام سراغم بیاد.

اون هم از دیدن من انگار بدجور شوکه شده بود، رنگش کمی پرید سریع به طرفم قدم برداشت با نگرانی پرسید:
- چی‌شده؟ دعوا کردی؟! چرا صورتت این‌قدر کبوده؟

تنها جوابم پوزخندی بی‌صدا بود، سستی که بهم غالب شدروی صندلی فرود اومدم.

ارنجمو روی میزگذاشتم و سرمو بین دست‌هام گرفتم‌، صدای اروم اون ماموری که تو دادگاه اخرین لحظه دیده بودم، باعث شدحواسمو جمع کنم تاببینم این مامور اومده برای چی؟! دیگه بلایی مونده که سرم نیاوردن؟

اروم‌تر لب زد:
-سلام
خانم سینایی حالتون خوبه؟! چرا اینقدر..
انگار فهمید سوالش بی‌مورده که حرفش رو خورد.

ناخواسته درحالی‌که اشک توی چشم‌هام حلقه بسته بود پوزخندی گشاد روی لبای خشکم جای گرفت.

دستشو روی میز گذاشت، با کمی من من کردن با صدایی نه چندان محکم می‌گوید:
- زهرا بهادر هستم.

 سرمو کمی بلند کردمو به چشم‌های مشکی درشتش خیره شدم برق اشکی توی چشماش حس کردم، اما با خودم گفتم خیالاتی شدی.

صورتش مهربون به نظر می‌رسید هر چند این چندروز فهمیدم اصلا ادم شناس خوبی نیستم و از نگاهای ادما هیچی نمی‌فهمم.
- می‌دونم الان وقت مناسبی نیست اما چیزی تا دادگاه نمونده.

زهرا اروم برگه هایی رو از پوشه دراورد و روی میز گذاشت و خودکاری توی دستش گرفت.

با لحنی جدی می‌گوید:
- خانم سینایی من دنبال پرونده‌ی شمام و راستش تمام اون خیابون روگشتم و به جاهایی هم رسیدم وصاحب مغازه‌ایی که دوربین مداربسته داره فوت شده و مغازه رو بستن واز طرفی اون خیابون هم از دو طرف بسته شده و اونجایی هم که قایم شده بودی نقطه کوره و فقط از این مغازه میشه کمک گرفت.

-مردن تنها راه نجاتمه، اشکی که دخیل بسته بود به چشم‌هام افتاد، حرفاش اصلا برام مهم نبود، کلا دیگه چیزی برام مهم نبود مثل یه ادم ته خطی منتظر مرگ بودم.

زهرا دست‌هاشو به هم قفل کرد ادامه داد:
- اما من ول کن نبودم، وقتی دخترش از فرانسه اومدرفتم سراغش و فیلمو ازش گرفتم، ولی چندتا چیز فکرمو مشغول کرده این که... سکوت کرد.

سرمو کمی بلند کردم، اونم به چشم‌های من خیره شد‌ه بود،خیال حرف زدن نداشتم.

 دستی به مقنعه‌اش کشید.
عکسی رو جلوم گذاشت و با صدای کمی گرفته ادامه داد:
- اینا رو می‌شناسی؟!

سرمو بلند کردم و عکس‌هارو نگاه کردم بادیدن عکس کمی تعجب کردم با سرعت جواب دادم:
- بــ...ــله... بــ... ـله... اینا رو از کجا اوردید؟!

سرگرد زهرا با نگاه دقیقی به صورتم گفت‌:
- اینا مال توئه؟! درسته؟!

نگاه‌‌ مون به هم گره خورد.
 با اخم ریزی به صورتم دقیق شدو عکس دیگه‌ای رو کنار دستم روی میز گذاشت.

با صدای خشک بازپرس مانندش پرسید:
- این ادمو می‌شناسی؟!

نگام به عکس خورد که یه مرد خوش چهره‌ی میان سال بود و قاطع لب زدم:
 - نه من تا حالا این مردو ندیدم.

سرگرد یه دفعه اتیشی شد و با صدای خشک غرید:
- راستشو بگو من می‌خوام کمکت کنم، ببین توی بد دردسری افتادی تنها راه نجاتت منم.
دستشو محکم کوبید روی میز و با همون عصبانیت ادامه داد:
- به نفعه خودته هر چی میدونی بگی من سرنخ‌هایی پیدا کردم که بی‌گناهی، ولی دادگاه دلیل و مدرک می‌خواد چه ارتباطی بین تو این مرد هست؟!

از برخورد دستش با میز کمی از جام پریدم وکمرمو راست کردم و با اشکه حلقه شده توی چشمم بهش خیره بودم این روزا شدیدا دل نازک شده بودم.

باصدای لرزان و پر از غصه گفتم:
-بخدامن این ادمو نمی‌شناسم، من این مردو این عکس رو اولین ‌باره می‌بینم.

سرگرد عصبی بلندشد و دور خودش چرخی زد،  وصدای زمزمه ی ارومش رو که زیر لب چیزی می‌گفت رو می‌شنیدم ولی متوجه نمی‌شدم دقیقا چی می‌گه.

طرف راستم ایستاد و خم شد کنارم و از پرونده عکس دیگه‌ایی در آورد عکس طلاهای من توی کوله پشتی ناشناسی کنار کلی وسایل ناآشنا، عکس‌ خیلی بزرگ شده بود فقط وسایلش در معرض دید بود.

سرگرد با خشمی کنترل شده می‌گوید:
- اگر این مردو نمی‌شناسی پس طلا و جواهراتت دست این مرد چیکار می‌کرد؟! یه چیزی بگو که بتونم باورت کنم با این انکارت فقط کار رو برای خودت سخت‌تر می‌کنی می‌فهمی چی می‌گم؟!

با تعجب سریع عکسو ازش قاپیدم و به عکس توی دستم خیره بودم
که....
#هرگونه‌کپی‌برداری‌وانتشار‌پیگردقانونی‌دارد.⛔

http://t.me/parvabook_bot ارسال نظر و شرکت در مسابقه

مشاهده مطلب در کانال

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۹/۱۱
امنه احمدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی