دست محسن که پشتم بود فشاری به پشتم وارد کرد و نگاهم به چشمهاش گره خورد، عصبی به نظر میرسید.
شنبه, ۷ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۳۶ ب.ظ
چیزی نگفتم در اتاق رو باز کردم و سرم رو ازخجالت پایین انداختم.
محسن سریع در رو بست و بدون گفتن حرفی در بارهی اتاق، گفت:
-اگر آمادهای بریم؟
سرمو تکان دادنم و محسن دستم رو کشید.
خداحافظی سرسری از آقاصمد کردم و دنبال محسن کشیده شدم.
چند دقیقهای فقط نفسهای تند محسن رو می شنیدم، که روی پلهها جلوم پیچید و با چشمهای طوفانی به صورتم زل زد...
#کپیممنوع⛔
۹۸/۱۰/۰۷