پــروا

رمانی عاشقانه-اجتماعی

پــروا

رمانی عاشقانه-اجتماعی

 وبه اتاق بایگانی برگشتم، این بهم ریختگی کلافه‌ام میکرد، از کوله پشتیم جانمازم رو بیرون کشیدم و به گوشه‌ی اتاق رفتم وچندتا زومکن‌ و کاغذ رو جابجا کردم تاجایی رو باز کنم برای پهن کردن جانمازم، به نماز ایستادم، همه‌ی خستگیم با نماز و عبادت پریده بود.

 

میخواستم هرچی زودتر به این اوضاع قارشمیش سروسامانی بدم.

هر چی جلوتر میرفتم، میدیدم که به اسکن نیازدارم بلند شدم، کمرم خشک شده بود، دستم رو پشت کمرم گذاشتم.
#کپی‌ممنوع⛔

مشاهده مطلب در کانال

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۰۶
امنه احمدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی